۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

دلتنگی های مداوم

روزهایی داشتیم که بسیار دلتنگشانم!
کلاس یکی از درس های عمومی بود و ما همچنان بی حوصله و کم طاقت و منتظر پایان کلاس تنها کاری که می کردیم نامه نگاری روی کاغذهای باطله بود ...
نوشتم: می خواهم سیگاری بگیرانم، می خواهم یک لحظه به این لحظه بیندیشم...
دوستم نوشت: خاک بر سرت بدبخت
و من اکنون همان خاک بر سر بدبختم.... * :)
*اگر سیگار را همان بدبختی بدانیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر