او را می بینم در راهروی دانشکده! روبروی تالار شریعتی
او که حالا تمام خاطرات جوانی اش در خطوط پیر چهره میانسالش فریاد می زند
او را می بینم که انگار خیلی وقت است می شناسمش
او را می بینم کنار دکتر خانیکی،می گویم استاد! سلام! و او گرم جوابم را می دهد
کنار او می روم
با عباس عبدی حرف می زند! انگار امروز همه اینجا جمع اند
حالا که فکر می کنم انگار گوشه ای از خاطرات جوانی مادر و پدر را جستجو می کنم
پیش از آنکه نه سازندگی باشد و نه اصلاحات و نه...
چهره ات را در این میانه، در این روزهای پر از التهاب، در این گرماگرم خرداد دوست می دارم استاد....
بمانی همیشه....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
yani bavar konam post e jadideto ?
پاسخحذفyani to in blog ro faramoosh nakardi ?
tabrik arz mikonam ... va LIKE e ziad
کیست ما را یاری کند:
پاسخحذفhttp://mohammadtangsir.blogfa.com/post-213.aspx
Bonjour
پاسخحذف