۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

همیشه این منم که می مانم، همیشه این تویی که می روی!

این روزها که تو نیستی دلم بوی تو را می خواهد! دلم تو را می خواهد! شیطنت هایت را!
در خانه دنبال چیزی، نشانه ای از بودنت می گردم
تسبیحت را کنار تخت پیدا می کنم، به گردنم می اندازم!
عطر تو، بوی تو به تار و پود دانه های چوبی تسبیح رفته است درست مانند بوی سیگار که به تار و پود خانه رخنه می کند...
ساعت از سکوت جیر جیرک ها هم گذشته است و من هنوز غرق در این افکارم...
دلم می خواهد اینجا نباشم! دلم می خواهد دلم هوای پریدن داشته باشد! بیشتر از این!
پیش از آنکه تو را داشته باشم تمام خاطراتم حوالی این جمله زجر می کشید: همیشه این منم که می مانم همیشه این تویی که می روی...
و حالا نه من، نه تو هیچکدام قصد رفتن نداریم مگر آنکه زمانه مجبورمان کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر